فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

بسم رب الشهدا و الصدیقین.

یا ضامن آهو من راه افتادم به سوی تو....

مرا دریاب

روز شهادت توست

....

یا خدااااااااااااااااا

جمعیتو ببین.

از واحد پیاده شدم.میگفتن جلوتر نمیشه برد.........یا پیغمبر...من چطور میخوام تو این جمعیت برسم به حرم؟

راه افتادم

اولش تند تند...سرمو پایین انداختم..........

یه دفه به خودم گفتم امیر....کجا میری؟جلوتو ببین؟مقصدت کجاس

تا چشمم به این افتاد

دلمو برددددددددد با خودش

گفتم امیر تند نرو بابا این همه زائر داره میره سمتش

انم اروم اروم با یه دل پر درد

توکه حالت از اینا خراب تره یواش تر برو

انداختم خودمو تو جمعیت باهاشون رفتم رفتم

دسته های عذاداری

اهااااااااای
اهای
یا ثامن الحججججججججججج
من نمیتونمممممم تو این جمعیت بهت برسم خودت راهو بهم نشون بده
.
به یه دسته رسیدم تبل زنش جوری صدای تبلو در میاورد که من چشام با هربار کوبیدنش بازو بسته میشد.
.
من ادعا میکردم میگفتم تبلو باید اینطوری زد جلو این عبد خدا کم اوردم
/
جلوترش یه جریده بود....نمیدونم هر شهری یه اسمی بهش میدن ولی ما میگیم جریده...
دیدم صف بستن نوبتی برش دارن..رفتم جلو
فیلم گرفت.
یه دفه یکی منو کشید تو صف
نوبت من که شد
تا خود فلکه ای که تو عکس بالا میبینین بردم.
دیگه از اونجاش به بعد کمرم دولا شده بود
حوصلشو نداشتم استم.سرمو پایین انداختم مث یه عاشققققققق دوییدم به سمت حرم....
رفتم تو صحن
از شلوغیش نمیشد سوزن انداخت اونجا
رسوندم خودمو به وسطاس صحن
دیدم بابا اینجا منظره خوبی به گنبد نداره
کفشامو دادم کفشداری
رو زمین یخخخخخخ قدم میزدم
اخ خدا اینگار قلبم داشت از جاش در میومد
بابا روز شهادت امام رضا تو حرمشیییییییی
رفتم داخل رواق ها همینطوری که میچرخیدم....به یه دسته ای بر خوردم گفتم اینا حتما میرن صحن رضوی......دنبالشون رفتمممم
دیدم سمت چپم صدای صلوااااااااات بر محمدو ال محمد میاد
تا ضریحشو دیدم
دستو پام شل شد
اخ قربونت برم
قسمت کردی یه بار دیگه بیام پا بوست؟
پدرم میگفت امیر نمیتونی بری جلو.خیلی شلوغه...ضریحو به زور ببینی شاهکار کردی.
رفتم جلو
جلو
جلوتر
تا رسیدم به سر در ورودی ضریح
تو اون جمعیت نشستم سنگ زیر پامو بوسیدم
یا اباالفضل العباس کمکم کن.بزار بیام بالا
اخه اقاجون هربار میام اونجا رو میبوسم
یا رضا مدد کن
 
بلند شدم
دیدم جمعیت بیداد میکنه خودشو میچسبونه به ضریح
با یه فشار خیلی زیاد
...
از لابلا خودمو کشوندم به گوشه سمت راست ضریح ولی هرکاری کردم نتونستم جلوتر برم
تا یه دفه همه برگشتن منم از ضریح دور شدم
رفتم سمت چپ
اونجا دستم رسید
گفتم رضا جان
اقا جان
ببین دستم رسید
اگه رضایی به اینکه من اذیت بشم تو این فشارو بهت برسممنو بکش جلو
که دیگه نتونستم جلو تر برم
اشک تو چشمام حلقه زده بود
قربونت برم که همیشه هوامو داری.
عقب عقب رفتم
وداعو گفتمو برگشتم تو صحن
یه گوشه نشستم روبروم گنبد طلایی بود
میدرخشید
گفتم
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی
من
یه نوکرم
یه گدا
تا جایی که در توانمه تو راهت خدمت میکنم
ولی دیگه تو توانم نیست وبلاگتو بچرخونم
مددم بده
....
بقیش با تو
.
دیگه به هیچ چیزی فکر نمیکردم.
رفته بودم تو فکر گنبد لا.دست هارو جمعیتو افتابو.سرماوو....رو فراموش کرده بودم....
یا رضا
یا قریب القربا
مریضارو شفا بده
.
.
 
اون روز
بهترین روز زندگی من بود
بهترین
.
........
دوستان این بود داستان روز زیارت من.............نظر بدید خوشحال میشم.یاعلی مدد

موضوعات مرتبط: موضوعات دیگر ، خاطر بودنم در حرم روز شهادت قریب الغربا ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 4 دی 1389برچسب:, | 1:36 | نویسنده : یک دل سیر شوق ثامن الحججی |

صفحه قبل 1 صفحه بعد

لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.